گوش کن، صدا می آید، صدای زنگ قافله را می شنوی؟
ببین کاروانی می آید از حج
اما هنوز حجشان نا تمام مانده
از عرفاتن مکه به سوی منای خویش، کربلا آمده اند
آمده اند تا قربانی شوند
بنگر درون قافله را، قربانیان را ببین
چه داستان عشقی است میان قافله
سه ساله دختری در آغوش عمو
حاجی شش ماه در گاهواره
حسین و زینب در کنار هم
علمدار، سقا، برادر، عمو
اینها نشان عباس است
ببین شبه پیامبر، علی اکبر هم اینجاست در کنار عمو
همه آمده اند و آماده اند
اما،
دلهره ایست در دل خواهر:
اینجا نسیم می وزد این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم ای غریب چیست؟
از دور تیغ خنجرشان برق می زند
زیر لبت ترنم ام الیجیب چیست؟
اما با نگاهی به عباس آرام میشود. آخر او شبه حیدر، عباس ابن علی است
....
صبح روز واقعه است
نامحرمان رفته اند و عاشقان تشنه مانده اند.
رباب زمزمه اش شده است دلداری علی کوچکی که از تشنگی، لبانش مانند کویر شده است.
پهلوون قصه ها رفته که آب بیاره
عمو که سقا بشه کار نشد نداره
خدای دریا دلا دل و زده به دریا
آب میاره اگر چه آب باشه تو ثریا
ناگهان چشمان رباب برقی میزند، عمو با مشک به سمت فرا رفته.
لرزه بر لشکر دشمن افتاده و خوشحالی در دل اهل حرم:
دست را در خنکای جگر آب فرو برد
نگاهش به زلالیش بینداخت
و با خنده ای آن را ز کفش ریخت
و با مشک پرآبی به حرم راند
چه می راند
فقط فکر جواب است
جوابی که همین مشک پر آب اس
فقط فکر جوابی به رباب است
که خود منتظر قطره آب است برای گل خود
سوخته و سینه کباب است
فقط فکر جواب است
و افسوس
که به تیغی به زمین ماند
همان دست که بوسید از آن گریه کنان شیر خدا
....
مشک در بین دو دندان
شتابان همه می تاخت و می رفت پی تشنه لبان
منتظرش دیده طفلان
که زد حرمله با تیر و کمان
دوخت مشکش به تنش
یک تن و صد تیر و دو صد تیغ
فقط آه کشید از دل خونبار
که اِستاد و فقط گفت که شمرنده شدم
دیگر نمی گویم از ندای:
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
یا:
به کربلا آب روان قیمت جان شد
حنجر اصغر هدف تیر و کمان شد
اما می گویم که حسین را
فرزند پیغمر را
سرش را بریدند
از چه بگویم؟ از سرنگونی؟
هوا ز باد وخالف چو قیر قون گردید
عزیز فاطمه از اسب سر نگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
یا از ناله زینب؟
ای ماه من به نیزه اعدی چه می کنی؟
آغوش ماست جای تو، آنجا چه می کنی؟
پ.ن ?: این حرف دلی بود از کربلا، آقا جان به بزرگی و کرم خودت قبول کن.
پ.ن ?: اینم یه شعر دیگه در مورد حضرت عباس (به خاطر ارادت خاصم به حضرت ابالفضل):
تشنه لب بر آب رفتم، این سخن با خویش گفتم
من چگونه آب نوشم؟ شاه را عطشان ببینم
مشک را پر کردم از آب و به خود گفتم که باید
راه نزدیکی برای خیمه رفتن برگزینم
راه نخلستان گرفتم، لیک از شمشیر دشمن
قطع شد دست علمگیر از یسار و از یمینم
به خود گفتم دست دادم، آب دارم غم ندارم
سرفرازم ساقی اطفال شاهنشاه دینم
ناگهان دیدم که بر ره ریخت آب و سوخت قلبم
تیر زد بر مشک، آن خصمی که بودند در کمینم
دیگر از دیدار طفلان حسین شرمنده بودم
تیر زد دشمن به چشمم، تا که طفلان را نبینم
گفتم اکنون خوب شد، خوب است برگردم به خیمه
ناگهان بر سر فرود آمد عمود آهنینم