سفارش تبلیغ
صبا ویژن
» Today hit:6 » Yesterday hit:0 » All hit:13941
  • foozoli
    » About Us
    foozoli
    arash
    من چیزی ندارم درباره خودم بگم . اصلا کی درباره خودش حرف میزنه که من دومیش باشم. اصلا" من کوچکتر از اونی هستم که پیام بدم. برو دنبال بازیت گیر نده من چیزی نمی نویسم اینجا. حالا اگه زیاد اصرار داری...... بازم نمی نویسم بیا از خودم بپرس ماشالله هم پیام زنده هست هم پیام مستقیم هم یاهو
    » My logo
    foozoli

    » My Archives
    »» گفتگو با خدا »» date:86/11/15 «» 10:53 ص
    چند سال پیش من متنی خواندم که واقعآ رو من اثر گذاشت ولی اون موقع زیاد نمیدونستم چی به چی هست .. تا اینکه دیروز اون متن دوباری دیدم .. تصمیم گرفتم این متن رو ترجمه کنم  و در وبلاگم قرار بدم .. با اینکه میدونم همه بدون کپی رایت این مقاله و ترجمه به اسمه خودشون تموم میکنن ولی گفتم بیخیال میزارم تو وبلاگ .. تا اگه بعد از عمری کسی گذرش به وبلاگ من افتاد این متن رو بخونه ..
     

    گفتگو با خدا      interview whith god

    خواب دیدم  در خواب با خدا گفتگویی داشتم      I dreaned i had an interviwew Whith God

    خدا گفت: پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟
                                                            
                                                                      "   So you Wouls like to interview me?"GOD ASKED
    گفتم : اگر وقت داشته باشید .

    "if you Have the time i said"

    خدا لبخند زد

    God Smiled .

    وقت من ابدی است .

    " MY time is etrnity"

    چه سوالاتی در ذهن داری , که میخواهی از من بپرسی ؟

    "what questions Do you have in mind for me?"

    گفتم : 
     
    I said

    چه چیز بیش از همه شما را در مورد انشان متعجب میکند .

    "What surprises you most about Humankind?"

    خدا پاسخ داد ...

    God Answered

    این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .
    "
    That they get bored with childhood

    عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.

    they rush to grow up and then long to be children Again

    این که سلامتی شان را صرف به دست اوردن پول میکنند

    that they lose their health to make money

    و بعد پولشان  را خرج حفظ سلامتی میکنند .
    And then lose their money to Restore their Health."

    این که با نگرانی نسبت به آینده

    that by thinking anxiously about the furure,

    زمان حال فراموش شان می شود
     
    they forget the present

    آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند ئ نه در حال .

    Suck That they live in neither the present nor the Future."

    این چنان زندگی میکنند مه گویی هرگز نخواهند مرد

    that they live as if they will never Die

    و چنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .

    And Die as if they had never lived .


    خداوند دست های مرا گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .
     
    God,s hand tool mine and we were silent for a while .

    بعد پرسیدم ....

    And then i asked .......

    به عنوان خالق انسان ها , میخواهید آنها چه درس هایی از زندگی را یاد بگیرند ؟

    As the Creator OF people Ehat are some of life,s Lessons you want then to learn ?

    خدا با لبخند پاسخ داد ,

     God Replied with a smile

    یاد بگیرن که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد .

    To learn they cannot make anyone love then .

    اما میتوان محبوب دیگران شد .
     
    what they can do is let themselves Be loved.

    یا بگیرند که خوب نیست خوذ را با دیگران مقایسه کنند .

    To learn that It is Not Good to compare themselves To others

    یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد ,

    To learn that a rich person id not one who has the most

    بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد .
     
    But is one who needs the least."

    یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم , ایجاد کنیم

    To Learn That it takes only a few Seconds to open profound wounds in Persons we love .

    و سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد

    And it takes many years to heal them .

    با بخشیدن , بخشش یاد بگیرند .

    To learn To forgive By practicing forgiveness.

    یا بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقآ دوست دارند .

    To Learn that there Are persons eho love them dearly .

    اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .

    But simply do not know how to Express or show their feelings .
    یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .

    To Learn That two people can look at the same thinf and see it Diffrently.

    یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند

    To learn that it is not always Enough that they Be forgiven by others

    بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند .

    They must forgive themselves.

    و یاد بگییرند که من اینجا هستم .

    And to Learn that i am here

    همیشه

    ALWAYS






    arash
    »» comments ()
    »» یه راه تازه »» date:86/11/15 «» 10:51 ص
    یه راه تازه

    سلام.با یه ذهنه پر از سوال دارم مینویسم مینویسم شاید خودم بتونم به سوالام جواب بدم سوالهایی که شاید هیچ کس جوابشونو نمیدونه!

     

    شده تو زندگیتون احساس کنید که چقدر عقب افتادید؟چقدر از آرزوهاتون دور موندین و حتی شاید دیگه یادتون نیاد که آرزوهاتون چی بوده! چقدر چیزهایی که دارید با چیزهایی که تصورشو داشتید فرق میکنن.من همیشه دلم میخواست یه نویسنده بشم یه نویسنده ی مشهور اما حالا چی هستم؟ یه مهندس! هیچ تناسبی بینه اون چیزی که میخواستم و اون چیزی که هستم وجود نداره! خیلی چیزهای دیگه هم هست که میخواستم و بهشون نرسیدم و وقتی که به خودم به آینده ام نگاه میکنم به نظر میرسه شاید نتونم به خیلیهاشون برسم شاید اصلا فرصتشو نداشته باشم پس باید چی کار کنم؟ دلم نمیخواد وقتی مردم یادمم با مرگم فراموش شه میخوام موندگار باشم میخوام خاص باشم و خاص بمونم...

     

    راهش چیه؟ خیلی وقته دارم به این موضوع فکر میکنم و به اطرافیانم نگاه میکنم میبینم که اصلا گذر عمر براشون مهم نیست اصلا انگار نه انگار که این جام زندگیشون داره قطره قطره از فرصتها خالی میشه فقط وقتشونو میگذرونن خیلی وقتها هم وقتشونو میکشن ! اما من باید چی کار کنم؟؟ چه راهی رو در پیش بگیرم ....

     

    امروز به یه نتیجه ای رسیدم و به نظرم درسته و اون اینه که نباید زندگی رو محدود و محصور به این دنیا دونست شاید نتونیم اینجا به همه ی خواسته هامون برسیم اما اگه بتونیم توی هر لحظه با توجه به مکان و وضعیت درست ترین تصمیم رو بگیریم (منظورم انسانی ترین تصمیمه) اینها همه میتونه مثله یه حساب پس انداز باشه واسه یه دنیای دیگه.نمیدونید چقدر خوشحالم که با مرگ فنا نمیشم من از نابود شدن بیزارم لازم نیست این جا حتما معروف شم تا از خاطره ها پاک نشم فقط کافیه که در حد توانم بهترین باشم در حد توانم بیشترین کمکها رو بکنم در حد توانم بیشترین تلاشها رو انجام بدم و در حد توانم سعی کنم که خوشبخت باشم و واسطه ای باشم برای خوشبختی دیگران این جوری شاید از بعضی از آرزوهام دور بمونم و یا نتونم که معروف بشم اما حداقل چون میدونم که اعمالم پیشه یه نفر همیشه محفوظه خیالم راحته که یه پاداش بزرگتر و از همه مهمتر یه آرامش عمیقتر از اون آرامشی که شاید معروف شدن در من به وجود میاورد در انتظارمه و این جوریه که از گذشت زمان از پیری دیگه نمیترسم آخه حالا آرزوهامو عاشقانه انتخاب میکنم و عمرمو واسه تحقق روزانه اش صرف میکنم...   

     



    arash
    »» comments ()
    »» زنگ قافله »» date:86/11/15 «» 10:50 ص
    صدای زنگ قافله می آید
    گوش کن، صدا می آید، صدای زنگ قافله را می شنوی؟

    ببین کاروانی می آید از حج

    اما هنوز حجشان نا تمام مانده

    از عرفاتن مکه به سوی منای خویش، کربلا آمده اند

    آمده اند تا قربانی شوند

    بنگر درون قافله را، قربانیان را ببین

    چه داستان عشقی است میان قافله

    سه ساله دختری در آغوش عمو

    حاجی شش ماه در گاهواره

    حسین و زینب در کنار هم

    علمدار، سقا، برادر، عمو

    اینها نشان عباس است

    ببین شبه پیامبر، علی اکبر هم اینجاست در کنار عمو

    همه آمده اند و آماده اند

    اما،

    دلهره ایست در دل خواهر:

    اینجا نسیم می وزد این بوی سیب چیست؟

    این سرزمین تیره و گرم ای غریب چیست؟

    از دور تیغ خنجرشان برق می زند

    زیر لبت ترنم ام الیجیب چیست؟

    اما با نگاهی به عباس آرام میشود. آخر او شبه حیدر، عباس ابن علی است

    ....

    صبح روز واقعه است

    نامحرمان رفته اند و عاشقان تشنه مانده اند.

    رباب زمزمه اش شده است دلداری علی کوچکی که از تشنگی، لبانش مانند کویر شده است.

    پهلوون قصه ها رفته که آب بیاره

    عمو که سقا بشه کار نشد نداره

    خدای دریا دلا دل و زده به دریا

    آب میاره اگر چه آب باشه تو ثریا

    ناگهان چشمان رباب برقی میزند، عمو با مشک به سمت فرا رفته.

    لرزه بر لشکر دشمن افتاده و خوشحالی در دل اهل حرم:

    دست را در خنکای جگر آب فرو برد

    نگاهش به زلالیش بینداخت

    و با خنده ای آن را ز کفش ریخت

    و با مشک پرآبی به حرم راند

    چه می راند

    فقط فکر جواب است

    جوابی که همین مشک پر آب اس

    فقط فکر جوابی به رباب است

    که خود منتظر قطره آب است برای گل خود

    سوخته و سینه کباب است

    فقط فکر جواب است

    و افسوس

    که به تیغی به زمین ماند

    همان دست که بوسید از آن گریه کنان شیر خدا

    ....

    مشک در بین دو دندان

    شتابان همه می تاخت و می رفت پی تشنه لبان

    منتظرش دیده طفلان

    که زد حرمله با تیر و کمان

    دوخت مشکش به تنش

    یک تن و صد تیر و دو صد تیغ

    فقط آه کشید از دل خونبار

    که اِستاد و فقط گفت که شمرنده شدم

    دیگر نمی گویم از ندای:

    جوانان بنی هاشم بیایید

    علی را بر در خیمه رسانید

    یا:

    به کربلا آب روان قیمت جان شد

    حنجر اصغر هدف تیر و کمان شد

    اما می گویم که حسین را

    فرزند پیغمر را

    سرش را بریدند

    از چه بگویم؟ از سرنگونی؟

    هوا ز باد وخالف چو قیر قون گردید

    عزیز فاطمه از اسب سر نگون گردید

    بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

    اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

    یا از ناله زینب؟

    ای ماه من به نیزه اعدی چه می کنی؟

    آغوش ماست جای تو، آنجا چه می کنی؟


    پ.ن ?: این حرف دلی بود از کربلا، آقا جان به بزرگی و کرم خودت قبول کن.

    پ.ن ?: اینم یه شعر دیگه در مورد حضرت عباس (به خاطر ارادت خاصم به حضرت ابالفضل):

    تشنه لب بر آب رفتم، این سخن با خویش گفتم

    من چگونه آب نوشم؟ شاه را عطشان ببینم

    مشک را پر کردم از آب و به خود گفتم که باید

    راه نزدیکی برای خیمه رفتن برگزینم

    راه نخلستان گرفتم، لیک از شمشیر دشمن

    قطع شد دست علمگیر از یسار و از یمینم

    به خود گفتم دست دادم، آب دارم غم ندارم

    سرفرازم ساقی اطفال شاهنشاه دینم

    ناگهان دیدم که بر ره ریخت آب و سوخت قلبم

    تیر زد بر مشک، آن خصمی که بودند در کمینم

    دیگر از دیدار طفلان حسین شرمنده بودم

    تیر زد دشمن به چشمم، تا که طفلان را نبینم

    گفتم اکنون خوب شد، خوب است برگردم به خیمه

    ناگهان بر سر فرود آمد عمود آهنینم



    arash
    »» comments ()
    »» freedom!!! »» date:86/11/15 «» 10:49 ص
    «سلام به قلمی که مطابق مد روز ننویسد»

     

    از چه بگویم من،وقتی گفتن ام شکل مرهم هم حتی به خود نمی گیرد وچیزی می شود شبیه فراموشی.

    از حرف های در گلو مانده گفتن،که نوشتن از آن التیامی نمی شود بر این زخم های ناسور دراین روزگاری که خیلی ها در یک بی خیالی آغشته به فراموشی،دست و پا می زنند از برای یک همرنگی  فراگیر، می نویسم از سال هایی که جز درکتاب های تاریخ مصرف گذشته،نشانی از آن را نمی توان جست. سال های دردآلودی که  شاهدانش ،مرده یا زنده،گم شده اند در هزارتوی تاریخ؛هرچند،گفتنش خوش نمی آید به مذاق کسی.

    در حوصله ی هیچ کسی نیست دوره کردن سال های همراه با ترورهای سرد وگرم.

    دیگر یادآوری آن روزگار، قلب هیچ کسی را به درد نمی آورد. بی خیالی آغشته به فراموشی یعنی این.

    از کدامین مردان خفته در خاک بگویم؟

    از خسروبشارتی که جسدش با گلوله ای در مغزش در جاده کشف شد؟

    از دکترتفتی و همسر و دو فرزندش که در خانه شان به طرز فجیعی کشته شدند؟

    از سعیدی سیرجانی که در زندان مرگ را در آغوش گرفت؟

    از حسین برازنده که خیابان فلسطین،جایی شد برای بدرودش با این جهان و این مردمان؟

    از ملا محمدربیعی که جسدش رها شده بود در گوشه ای از خیابان؟

    از فاروق فرساد که درتبعید،زندگی اش پایان یافت؟

    از دکتر قاسملو و شرفکندی و فریدون فرخزاد و مرگشان در غربت؟

    از شیخ ضیائی ؟

    از دکتر میرین صیاد،استاد دانشگاهی که جسدش گوشه ای از فلکه ی میناب کشف شد؟

    از استاد کاظمی ؟

    از احمد میرعلائی،نویسنده و مترجمی که آن قدر الکل به او تزریق کرده بودند که تاب زنده ماندن دیگر نیاورده بود؟

    از مولوی عبدالملک زاده و مولوی جمشید زهی،از روحانیونی که در غربتی تبعیدی،زندگی را بدرود گفتند؟

    از دکتر بجد،استاد دانشگاه زاهدان که  بیابان های اطراف زادگاهش،جایی شد برای پایان زندگی اش؟

    از دکترتفضلی که جسدش کنار ماشینش گذاشته شده بود؟

    از منوچهر صانعی و همسرش که بعد از مفقودی شان جسدهایشان کشف شد؟

    از دکتر حسینی،استاد دانشگاه و مرگ نابهنگامش؟

    از ابراهیم زال زاده که بیابان های یافت آباد،جایی شد برای یک خداحافظی همیشگی؟

    از حمید حاجی زاده که همراه کودک 9 ساله اش قطعه قطعه شد؟

    از دکتر مجید شریف که در پزشکی قانونی کشف شد؟

    از پروانه و داریوش فروهر که عده ای با زبان روزه، قطعه قطعه شان کردند؟

    و خیلی های دیگری که مرگشان یا به گردن  سی آی اِی افتاد یا موساد یا گروهی موسوم به مهدویت ؛هرچند که آنان را مرتد وناصبی می خواندند و مرگشان را به حق می دانستند.

    از حمله ی گروه های فشار به کوی دانشگاه و به خاک و خون کشانیدن آن؟

    از بازداشتگاه توحید و 209 و خانه های امن!؟

    از تعطیلی سلام و صبح امروز و خرداد و نشاط و توس و ... شرق؟

    از مردانی چون دولت آبادی،شاملو،شایگان،بزرگ علوی،گلشیری،اسلامی ندوشن،بهنود،بازرگان،زرین کوب و...که در برنامه ای موسوم به «هویت»،توسط اسلامی،دگراندیشان ضد انقلابی نامیده شدند؟

    ازاین همه خشونت و جنایات دردوران هاشمی جهت حذف دگراندیشان و روشنفکران و در دوران خاتمی جهت برکناری او و نابودی جنبش جامعه ی مدنی؟

    آن قتل های محفلی و حمله ی محفلی به دانشگاه و میلیتاریسم، به گمانشان راه حل مشکلات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی جامعه  بود و هست و خواهد بود.

    از پارادایم تجددی که سال هاست جایش را به پارادایم سنت داده؟

    گوشه ای از قانون اساسی کشورت،نوشته آزادی تن،آزادی شخصی،آزادی افکار و عقاید،آزادی مطبوعات،آزادی دینی و مذهبی،آزادی اجتماعات،آزادی مدنی،آزادی... پس چرا با مرور این سالیان نه چندان دور، با مرور دیروز وامروز،نشانی از این ها را نمی توان جست؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    از آزادی، نوشته شده و از ماده ی 19 اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و اصول 12 و 20 و 23 و 24 و 26 و 33 و ... برای پر کردن فضاهای خالی صفحات، برای تو که دلت را خوش کنی که قانونی اساسی داری وقتی اساس ،به حاشیه رانده شده.

    در آن روزها و این روزها،دموکراسی،تبدیل به واژه ای نا آشنا شده وقتی همه چیز شکل دسپوتیسم به خود گرفته،وقتی تابوشکنی در مرگ خلاصه شده.

    شفافیت حداکثری و پنهان کاری حداقلی،بدل به گروه های اسمی ناآشنایی شده اند،باور کن.

    «تو پس پرده چه دانی» که دانستنش در حد و اندازه های تحمل قلبت نیست.

    پیامبر(ص) فرموده:"خداوند،هیچ امتی را پاک نخواهد گرداند مگر آن که ضعیفش بتواند حقش را از قوی،بدون لکنت زبان بگیرد."

    بدرود آزادی هایی که امروزه شاید تنها در آزادانه نفس کشیدن خلاصه شده اند،بدرود...



    arash
    »» comments ()
    »» بر لب جوی نشین گذر عمر ببین »» date:86/11/15 «» 10:48 ص
    بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین!!!!
    سلام
    نمی دونم می تونم تو ابن لاگ اون طوری که شماها می خواین عمل کنم یانه ولی نهایت سعیمو می کنم


    ...........................................
    خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان

    باید از جان گذرد هر که شود مایلشان

    روز اول که سرشتند به گیتی گلشان

    سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان


    ___________@_______@@ @ ___________
    ____________@@@__@_@@@@ ___________
    ____________@@__@@_____@ __________
    ___________@@@_@__@_____@ _________
    __________@@@@_____@@___@@@@@@
    _________@@@@@______@@_@______@__
    ________@@@@@_______@@________@_
    ________@@@@@_______@_______@ _____
    ________@@@@@@_____@_______@ ______
    _________@@@@@@____@______@ _______
    __________@@@@@@@@_______@ ________
    __@@@_________@@@@@@@_@@_________
    @@@@@@@__________@@ _______________
    _@@@@@@@_________@ ________________
    __@@@@@@_________@ @ ______________
    ___@@@___@_______@@ _______________
    ___________@_____@__@ _____________
    _______@@@@_@___@ _________________
    _____@@@@@@__@_@@ _________________
    ____@@@@@@@___@@ __________________
    ____@@@@@______@ __________________
    ____@@_________@ __________________
    _____@_________@ __________________
    _______________@ __________________
    _______________@ __________________
    تقدیم به همه ی عاشقا
    گفتم دوری مثل مرگه واسه قلب عاشق من
    گفتی چشم به راهی سخته واسه چشمای تر من
    گفتم تاب دل تمومه تو نرو بمون کنارم
    گفتی دیوونه نمی رم من خودم یه بی قرارم
    گفتم زود میای پیشم گفتی غصه زود می میره
    روز وشب دل دیوونه سراغ تو رو میگیره
    گفتم میدونی دل من زنده با یاد تو بوده
    تو بهار و تو زمستون همیشه از تو سروده
    گفتم بارون که می باره گل باغچه بی قراره
    وقتی نیست نگار قلبش مثل ابراهی می باره
    گفتم با وفامی مونی تو با قلبم تا قیامت
    گفتی سرخی غروبا برده صبر و برده طاقت
    گفتم عاشقی یه قصه است پر درد و پر غصه است
    گفتی ما با هم می مونیم اگه قصه است اگه غصه است

    ...........................................

    نامه بی نشان

    امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی میکند مانده ام از

    چه بنویسم ،از آنهایی که دیروزبامن بوده اند وامروز رفته اند

    ، یا از تو که همیشه حرفهایم را از نگاهم میخواندی .

    از چه بنویسم ، از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که

    سوت و کور است ، از زمین بنویسم یا از زمان ، یا از یک نگاه

    مهربان که آن رااز من گرفتی ؛ از خاطراتی بنویسم که درباران

    نگاهم خیس شد یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد .

    ازچه بنویسم؛از نامه ای که هرگز برایت نفرستادم یااز ترانه

    ای که هرگز برایت نخواندم ، از نگاهی که سر شار از سلام بود ،

    یا از بدرودی که هرگز آن را به زبان نیاوردیم .

    . من عاشق خیابانی هستم که قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم

    . من دلبسته آن نگاهی هستم که فرصت نشد اسممان را بر آن حک کنیم

    . من منتظر پنجره ای هستم که عطر تورا دوباره به مشامم برساند

    . من دیوانه ساقه های گل یاسی هستم که اولین بار با یاد تو در خوابم رویید

    ای عاشق ناگزیر! اگر قرار باشد بنویسم باید در سطر سطر نامه

    ام حضور داشته باشی نفسهای تو میتواند اندوه را از جملاتم پاک

    کند .

    . من بی قرار حرفهای ناب توام حرفهایی که هزاران سال دیگر در یک بعد از ظهر آفتابی خواهی گفت


    ...........................................

    بی تو بودن

    وقتی دستام خالی باشه
    وقی باشم عاشق تو
    غیر دل چیزی ندارم
    که بدونم لایق تو

    دلم رواز مال دنیا
    به توهدیه داده بودم
    با تموم بی پناهی
    به تو تکیه داده بودم

    هر بلایی سرم اومد
    همه زجری که کشیدم
    همه رو به جون خریدم
    ولی از تو نبریدم

    هر جا بودم با تو بودم
    هر جا رفتم با تو رفتم
    تو سبک شدن تو رویا
    همه جا به تو رسیدم

    اگه احساسم کشتی
    اگه از یاد منو بردی
    اگه رفتی بی تفاوت
    به غریبه سر سپردی

    بدون این رو که دل من
    شده جادو به طلسمت
    یکی هست این ور دنیا
    که تو یادش مونده اسمت
    xxxxxxxxx______xxxxxxxxx
    _____xxxxxxxxxxxxxx___xxxxxxxxxxxxx
    _____xxxxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxxx
    _____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
    ______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
    _______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
    _________xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
    ____________xxxxxxxxxxxxxxxxx
    _______________xxxxxxxxxxxx
    _________________xxxxxxxxx
    __________________xxxxx
    ___________________xxxx
    ___________________xxx
    __________________xx
    _________________x
    ...........................................

    برای تو می نویسم:دیدگانم برای این آمده اند تا تو را تماشا کنند.

    برای تو می نویسم:لبانم برای این آمده اند تا نام تو را فریاد کنند.

    برای تو می نویسم:دستهایم برای این آمده اند تا به دور تو حلقه شوند.

    برای تو می نویسم:گامهایم برای این آمده اند که به سوی تو بشتابند.

    برای تو می نویسم:قلب من برای این آمده است که تو رو بستاید.

    تو می نویسم:دل من برای این آمده است که تو را در خود بنشاند

    برای تومی نویسم:جان من برای این آمده است که به پای تو قربان شود

    برای تو مینویسم:

    به جای دسته گل بزرگی که فردا بر قبرم نثار می کنی

    امروز با شاخه گل کوچکی یادم کن

    بجای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی

    امروز با تبسم مختصری شادم کن

    بجای آن متن های تسلیت گویی که فردا در روزنامه ها برایم می نویسی امروز با پیام کوچکی خوشحالم کن

    من امروز به تو نیاز دارم نه فردا....

    ...........................................
    ((آنقدر بیگانه با خویشم که حتی سایه هم به دنبالم نمی آید))

    زبانم را نمی فهمی
    تو خطم را نمی خوانی
    چنان بیگانه ای حتی
    که نامم را نمی دانی
    تو آنقدر گیج و گنگی
    در پلیدی های این غربت
    که بیداری و قلب عاشق ما را نمی بینی

    دل تو رفته در خواب و
    خیالت مست این رویا
    سراسیمه رهایی در پی
    پس کوچه های سرد این دنیا
    نگاه خسته ی ما را نمی بینی
    شتاب ثانیه ها را نمی بینی
    امید و آرزوهای ز هم بگسسته ی فردای دنیا را نمی بینی

    من از بیگانگی های عجیب و پوچ این ملت
    ندارم انتظاری
    از این ماتم که همچون من تو هم
    غربت نشینی و زبانم را نمی فهمی

    چنان بیگانه ای حتی که نامم را نمی دانی
    ..........................................................
    هیچ کس نتونست بفهمه من چی میگم,هیچکس..........

    ...............................................................................................................

    اگه یه روز بری سفر
    بری ز پیشم بی خبر
    اسیر رویا ها می شم
    دوباره باز تنها می شم
    به شب میگم پیشم بمونه
    به باد میگم تا صبح بخونه
    بخونه از دیار یاری چرا
    میری تنهام می زاری
    اگه فراموشم کنی
    ترک آغوشم کنی
    پرنده دریا میشم
    توو چنگ موج رها میشم
    به دل میگم خاموش بمونه
    میرم که هر کسی بدونه
    میرم بسوی اوون دیاری
    که تووش منو تنها نذاری
    اگه یروزی نووم تو
    توو گوشه من صدا کنه
    دوتاره باز غمت بیاد
    که منو مبتلا کنه
    به دل میگم کاریش نباشه
    بزاره درد تو دوا شه
    بره توی تمومه جونم
    که باز برات آواز بخونم
    اگه بازم دلت میخواد
    یار یکدیگر باشیم
    مثال ایوم قدیم
    بشینیمو صحر پا شیم
    باید دلت رنگی بگیره
    دوباره آهنگی بگیره
    بگیره رنگ اوون دیاری
    که تووش منو تنها نذاری
    اگه میخوای پیشم بمونی
    بیا تا باقی جوونی
    بیا تا پوست واستخونه
    نذار دلم تنها بمونه
    بذار شبم رنگی بگیره
    دوباره آهنگی بگیره
    بگیره رنگ اوون دیری
    که تووش منو تنها نذاری
    ...............................................................................................................
    تویِ کلاسِ چشم تو

    توی کلاسِ چشم تو زنگا همه ریاضیه
    همیشــــه التماسِ من با چشم تو موازیِ

    توی کلاس چشم تو زنگا یه وقت جغرافیِ
    مادریارومی خوایم چی کار؟چشمای نازت کافیه

    توی کلاس چشم تو همیشه زنگ اوّله
    آخه یه عمر که آدم تواین کلاس معطّله

    توی کلاسِ چشــم توهمه همیشــه حاضرن
    هیچ روزی غایب نداریم نه اینکه حاضرا بِرن

    توی کلاس چشم تو گاهی می شه زنگ زبان
    دوسِت دارم یاد نمی دن،بلد بودیم ماپیش ازاین

    توی کلاس چشم تو یه وقتا زنگ فیزیکه
    آهن ربایی؟که دلم اِنقد به چشمات نزدیکه؟

    توی کلاس چشم تویه وقتا زنگ شیمیه
    دیوونه های عشق تو،یکی دوتانیست تیمیه

    توی کلاس چشم تو یه وقتا زنگ ورزشه
    همش می شه دورتوگشت،آخ که چقد باارزشه

    توی کلاس چشم تو یه زنگه اسمش احتمال
    شاید تو این زنگ برسیم به ارزوهای محال

    توی کلاس چشم تو یه زنگی هست به نام جبر
    از چشم تو نازکردن و از دلِ من همیشه صبر

    توی کلاس چشــم تو اجازه دادن آســونه
    چون کسی بیرون نمی ره هرکی بره پشیمونه

    توی کلاس چشم تویه وقتا هست زنگ متون
    خیلی توکم غصه داری،دل توبیشترمی شه خون

    توی کلاس چشم تونگاها روی نیمکته
    موندنِ تودست تواِ....تومی گی هرچی قسمته

    توی کلاس چشم توپرمداد قرمزه
    دفتر مشقمون پراز،جمله بی توهرگز

    توی کلاس چشم تو میز پُر یادگاریه
    بیشترمیزامون پراز جمله دوسم نداریه

    توی کلاس چشم تو تعطیله نمره انضباط
    بیس میگیرن ازآسمون،عاشقای بی احتیاط

    توی کلاس چشم تونوشته رو تخته سیا
    ما همه چشم براهتیم،زیبا تو رو خدا بیا

    توی کلاس چشم تو بازه همیشه پنجره
    توزنگ تفریحم کسی،دلش نمی خوادکه بره

    توی کلاس چشم تونمی خوره زنگ خونه
    هرکی دلش بخوادمی ره هرکی بخوادم می مونه

    توی کلاس چشم تویه زنگ زیس شناسیه
    همش نگاهت می کنم،این آخه چه کلاسیه

    توی کلاس چشم تو یه وقتا زنگ دستوره
    رفتنو صرفش می کنم دلم با اینکه مجبوره

    توی کلاس چشم تودلا همیشه عاشقه
    منشنیدم فردا کلاس تو دشتای شقایقه

    توی کلاس چشم توهرپرسشی قدغنه
    باچشم تو جواب تک تک سوالا روشنه

    توی کلاس چشم تو دیوونگی یه رنگیه
    انقد که محوتومی شم نمی دونم چه زنگیه

    توی کلاس چشم تو یه وقتا زنگ هنره
    فایده نداره واسه تو،هرچی میگم بی اثره

    توی کلاس چشم تواز کلّ دنیا اومدن
    بیدارشدم،چه خوابی بودانگاربازم زنگوزدن
    ..............................................................................................................
    تو مثل چشم دریا عاشقی و پاک و بارانی
    و من یک تکّه از دریاولی نمناک و بارانی

    تورا جان همانی که جدایت کرد از چشمم
    همین امشب بیا در کلبه سردم به مهمانی

    عجب روز قشنگی بود روز آشناییمان
    چه شد حالا که از آن انتخاب خود پشیمانی

    تمام شمعدانیها برایت اشک می ریزند
    دلت آمد دل گلهای باغم را بلرزانی؟

    وعادت درد سنگینیست وقتی اوج می گیرد
    به من عادت نکردی،طعم حرفم را نمی دانی

    تماشا میکنم این قصه را زیبای من امّا
    خدا را خوش نمی آمد که این دل را بسوزانی
    ...............................................................................................................
    من به آ واز جنون می سوزم
    که دگر همره او جز من نیست
    و دل عشق به من می سوزد
    که چرا همدم او جز غم نیست
    من دلم سخت از این میسوزد
    که چرا پاسخ شیشه سنگ است
    شب فرو ریخته در تاریکی،آسمان بی رنگ است
    بر من این آزادی به خدا که مرگ است
    قلبها افسرده،عشق ها صد رنگ است
    من دلم،دلتنگ است

    من هنوز از تو سخن می گویم
    از تو که ناز به نیلوفر و ریحان داری
    طعنه ای بر گل یاس وسوسن
    نسترن های بنفش وبه ایمان داری
    آری آری به تو دل می بندم
    که هنوز عشق را می فهمی
    من تورا می فهمم که به آواز قناری شادی
    در میان همه دلتنگیها عشق بر من دادی
    من هنوز از تو نفس می گیرم
    تو که آغاز منی
    در هجوم همه تنهایی اوج پرواز منی
    من هنوز از تو نفس میگیرم
    و اگر عشق به قلبم نرسد به خدا میمیرم
    ...............................................................................................................


    بیگانه



    اگر روزی کسی از من بپرسد

    که دیگر قصدت از این زندگی چیست؟

    بدو گویم که چون می ترسم از مرگ

    مرا راهی به غیر از زندگی نیست!1



    من آن دم چشم بر دنیا گشودم

    که بار زندگی بر دوش من بود

    چو بی دلخواه خویشم آفریدند

    مرا کی چاره ای جز زیستن بود



    من اینجا میهمانی ناشناسم

    که با نا آشنایا نم سخن یست

    به هر کس روی کردم؛ دیدم آ وخ!

    مرا از او خبر ، او را زمن نیست



    حدیثم را کسی نشید ؛ نشنید

    درونم را کسی نشناخت ؛ نشناخت

    بر این چنگی که نام زندگی داشت

    سرودم را کسی ننواخت ؛ ننواخت



    برونم کی خبر داد از درونم

    که آن خاموش و این آتشفشان بود

    نقابی داشم بر چهره؛ آرام

    که در پشتش چه طوفان ها نهان بود



    همه گفتند عیب از دیده تو است

    جهان را بد چه می بینی که زیباست

    ندانم راست است این گفته یا نه

    ولی دانم که عیب از هستی ماست



    چه سود از تابش این ماه و خورشید

    که چشمان مرا تابندگی نیست

    جهان را گر نشاط زندگی هست

    مرا دیگر نشاط زندگی نیست
    ...............................................................................................................

    هرگز تو را فراموش نخواهم کرد، حتی اگر مرا از یاد ببری و هرگز از تو رنجور نخواهم شد، چرا که تو را دوست دارم دیوانه وارعاشقت شده ام.چرا که مهربانی را در وجودت دیدم. با چشمانت وجودم را دگرگون کردی مگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم . نه تو از عشق من دست می کشی و نه قلب من ازعشقت روی گردان می شود.سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است و اگر با انگشتانت اشاره ای کنی فرسنگ ها راه را خواهم پیمود چرا که شب عشق بسیار طولانی است و قلبم در آرزوی تو می سوزد. آنگاه که از برابر دیدگانم دور شوی خورشید وجودت پنهان می گردد و ابرهای غم واندوه مرا در بر می گیرند و به دنیای غریبی می برد همیشه در قلبم حضور داری و عشقت زندگی ام را گل باران کرده است. تمامی این دنیا را با قلبی پراز،رمزو راز به دنبالت طی کردم
    محبوبم همیشه به انتظار بازگشتت خواهم ماند.
    ................................................................................................................
    بگذارید با هم بودنتان را فضایی درمیان باشد
    یکدیگررا دوست بدارید اما ازعشق زنجیرمسازید
    جام های یکدیگر را پر کنید اما ازیک جام ننوشید
    از نان خود به یکدیگر هدیه کنید
    به شادمانی با هم باشید وآواز بخوانید
    اما بگذارید هریک برای خود تنها باشد
    همچون سیم های یک تارکه هریک درمقام خود تنهاست،اما همه با هم با یک آهنگ ترنمند
    دل هایتان را به هم بسپارید،اما به اسارت یکدیگر ندهید
    در کنارهم باستید،اما نه بسیارنزدیک
    چون ستونهای معبد،که در جدایی بار بهترمی کشند
    وبلوط و سرودر سایه ی هم به کمال رویش نرسند

    «جبران خلیل جبرانِ»

    ................................................................................................................

    عاشق همه سال مست و رسوا بادا
    دیوانه و شوریده و شیدا بادا
    با هوشیاری غصه ی هر چیز خوردیم
    چون مست شدی هر چه بادا بادا
    از بس که برآورد غمت آه از من
    ترسم که شود به کام بدخواه از من
    دردا که زهجران تو ای جان جهان
    خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
    ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم
    شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم
    در عشق چو او جان و دل و دیده ی ماست
    جان و دل و دیده هر سه را سوخته ایم
    ای دوست قبولم کن و جانم بستان
    مستم کن و از هر دو جهانم بستان
    با هر که دلم قرار گیرد بی تو
    آتش به من اندر زن و جانم بستان
    اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
    آنکس که وفا نیست ز عالم کم باد


    دیدی که مرا هیچکس یاد نکرد
    جز غم که هزار آفرین بر غم باد .
    ای زندگی و تن و توانم از تو
    جان و دلی ای دل و جانم از تو
    تو هستی من شدی عذانی همه من
    من بت شدم در تو عزانم از تو
    در عشق توام نصیحت پند چه سود ؟
    زهراب چشیده ام مرا قند چه سود ؟
    گویند مرا بند به پایش بنهید
    دیوانه دل است پای در بند چه سود ؟
    کم زهره یاو خورشید و لقائی تو مرا !
    بسیار غمم عین دوایی تو مرا
    بی بال و پرم در پی تو می پرم
    من کهر شدم کهربایی تو مرا
    غم را بر او گزیده می باید کرد
    وز چاه طمع بریده می باید کرد
    خون و دل من ریخته می خواهد یار
    این کار مرا به دیده می باید کرد


    ای که از این دیده چو خون می ریزد
    خون است بیا ببین که چون می ریزد
    پیدا است که خون من چخ برداشت کند .
    دل می خورد و دیده برون می ریزد
    در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است !
    هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
    از درد تو هیچ روی درمانم نیست
    درمان کند مرا که دردم هیچ است .
    من بودم و آن بت بنده نواز
    از من همه لابه بود و از وی همه ناز
    شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید .
    شب را چه کنم حدیث ما بود دراز .
    ................................................................................................................

    ساده دل
    کوکسی که بشکنه مهر بغضم از گلو
    ساده دل بودی که می پنداشتی یک کسی هست که لبخند ترا با لب خود وفق دهد و سراپا سخنت را گوش کند و ....... بدهد بر دستت که بیاویزی از آن شعری خوش . ساده دل بودی که می پنداشتی دلیست پر از مهر و وفا که صفای قدمش چلچله هاست و تمام سخنش پرمعناست .
    ساده دل بودی که می پنداشتی نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد بد و خوب و زشت و زیبا همه بر پرده عیان خواهد شد شب تاریک پر از نور و سنا خواهد شد . ساده دل بودی که می پنداشتی خانه ای پر از میان گلها ، که بود حسرت آن در دلها ، و کند حل همه مشکلها . حال دیدی که همه خانه و گلخانه خراب است و کسی نیست بخندد با تو و کند گوش به حرف و سخنت . حال دیدی که همه مهر و وفا ، صوت خوش چلچله ها همه آهنگ نیست وجود . حال دیدی همه جا تاریک است همه چیز بی معنی است و بدی بیشتر از خوبیهاست .
    ................................................................................................................
    مادر
    مادر ای صبور همیشه آشنا
    مادر ای پرنده دشتهای غریب ، تو را می ستایم . ترا که صادقانه زیستی و صادقانه زیستن را به من آموختی ، می ستایم . مادر ای مظهر عاطفه و احساس ، پس از این غمها و غصه ها را واژه های فراموش شدنی احساس کن . چرا که دیگر نخواهم گذاشت آنها بر تو چیره شوند . بعد از این خاک پاک ات را سرمه چشم خواهم کرد . و بر وجود خسته و بی رمقت بوسه خواهم زد .
    مادر ای تنها حامی من بجای سیل محبٌتی که به من واداشتی چه تحفه ای جز قلب خود می توانم تقدیمت کنم . تنها آرزویم این است که تو و شادی را کنار هم ببینم آری !
    مادر ای صبور همیشه آشنا
    پدر ای سلطان غم تو گل عمر منی
    مادر ای محکوم به صبر همیشه در قلب منی
    دوست دارم مادررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر


    arash
    »» comments ()
    <      1   2      

    »» Posts Title  
    دوسش داری
    [عناوین آرشیوشده]